ده فیلم بزرگ با اقتباس های آزاد
ده فیلم بزرگ با اقتباس های آزاد
وقتی یک اقتباس سینمایی تازه پخش میشود، برخی شکایت میکنند که کتاب به خوبی فیلم نبوده است، و اگر چنین آدمهایی را بشناسید، بعدتر خصوصا دربارهی چنین فیلمهایی شکایت خواهند کرد. یک اقتباس عالی هرگز قرار نیست ماده خام اولیهاش را از نو خلق کند، بلکه در عوض میخواهد آنرا از چشمهای کارگردان و هر تفسیری که دارد عبور دهد. چه بسا باید به رمان و فیلم به صورت دو موجودیت مجزا بیاندیشیم که هر کدام به سهم خودش خوب است. جزئیات همواره در اقتباس گم میشوند، اما این فیلمها حتی بیش از این پیش میروند، و جزئیات را به قدری تغییر میدهند که اغراق است اگر در وهلهی نخست اقتباس نامیده شوند. چه فیلمسازها ماده خام اولیه را «غیرقابلاقتباس» یافته باشند و بخواهند تفسیر یا هجوش کنند، چه صرفا از کتاب خوششان نیامده باشد، درهرصورت جهان با این «اقتباسهای آزاد» رویارو شده است.
persianpishraneh.com
۱٫ اینک آخرالزمان (Apocalypse Now)
بهتر است گفته شود که فیلم اینک آخرالزمان کاپولا که از رمان «دل تاریکی» ژوزف کنراد اقتباس شده بیشتر حماسهی سوررئال، کابوسوار، و مخدری کاپولا است به جای آنکه اقتباسی از آن باشد، خصوصا وقتی این واقعیت به شما یادآوری میشود که کتاب در پایان قرن بیستم در کنگو اتفاق میافتد، درحالی که فیلم در جنگ ویتنام اتفاق میافتاد. رمان و فیلم روایتهایی موازی دارند طوری که هر دو پیرامون مردی متمرکز هستند که همراه با عدهای در یک رودخانه سفر میکند، و آدم شرور در هر دو مورد مردی است به نام کورتز که دیوانه شده و قبیلهای را متقاعد کرده که خداست. هر دو اثر این جملهی رسواییآور «وحشت، وحشت» را در خود دارند. داستان رمان در کنگو اتفاق میافتد، شخصیت اصلی مارلو نام دارد و نه کاپیتان ویلارد، و برای یک شرکت تجاری بلژیکی کار میکند، و نه برای ارتش. کورتز در فیلم با یک چاقوی بزرگ میمیرد، اما در کتاب کورتز بر اثر مریضی جان خود را از دست میدهد، و مارلو به خانهی او میرود تا بیوهی کورتز را از مرگ مارلو مطلع کند. طبیعتا، سطر «عاشق بوی بمب ناپالم در صبح هستم» هیچ جا در کتاب یافت نمیشود. هر دوی رمان و فیلم قصههای تاریک و اثرگذار دربارهی ماهیت جنون هستند، اما به شیوههای بسیار متفاوت ماهیت جنون را نشان میدهند. فیلم بهطور خاص یکی از بهترین بازنماییهای اختلال استرس پس از ضایعهای روانی تا به امروز است، چند دقیقه اول این فیلم گواه این مسئله است. هر دو این آثار لایق توجه هستند.
۲. دکتر استرنجلاو یا چطور یاد گرفتم دیگر نگران نباشم و عاشق بمب شوم (Dr. Strangelove)
استنلی کوبریک حین ساخت این طنز سیاسی کلاسیک سه عنصر عظیم را تغییر داد. اول از همه، کتاب «هشدار قرمز» اثر تری ساوترن (که در نوشتن فیلمنامه هم کمک کرده بود) یک طنز سیاسی کلاسیک نیست، یک تریلر جدی است. دوم اینکه، هیچ دکتر استرنجلاوی که همان لقب شخصیت فیلم است وجود ندارد. همچنین، دنیا چنان که در فیلم به پایان میرسد در کتاب به پایان نمیرسد، بل در عوض از وقوع بحران جلوگیری میشود. کوبریک حین خواندن کتاب فهمید که این اثر در قامت کمدی بهتر جواب میدهد، و صادقانه باید گفت حق با او بود؛ این فیلم بعد از تنها یک دقیقه از آغازش موجب خندهی فراموشنشدنی میشود و همانطور که از کوبریک انتظار میرود این خنده تاریک و سرد هم هست. اضطراب «پایان جهان» که محور اصلی داستان است، امروزه همچنان حس میشود. در این فیلم پیتر سلرز و جرج سی اسکات بهترین بازیشان را ارائه میدهند. بهویژه صحنهی بازی سلرز حین گفتگوی تلفنی با وزیر شوروی میخکوبتان خواهد کرد.
۳. ناهار عریان (Naked Lunch)
دیوید کروننبرگ گفته اگر میخواست اقتباسی حقیقی از رمان «ناهار عریان» انجام دهد چهار صد میلیون دلار هزینه برمیداشت و پخش آن در تقریبا تمام کشورها ممنوع میشد، پس در عوض تصمیم گرفت نسخهای را که امروز در دست داریم بسازد. این فیلم فراتر از یک داستان است، به همین دلیل داستان رمان را مستقیما اقتباس نمیکند، بلکه ویلیام اس. باروز را حین نوشتن رمان به تصویر میکشد. این فیلم همچنین به شدت بر زندگی شخصی باروز متکی است. صحنهای که در آن کاراکتر اصلی، بیل، مستوپاتیل به همسرش در یک بازی شلیک میکند و او را میکشد، واقعا اتفاق افتاده است، صحنهای که ویلیام برایمان تعریفش میکند. این صحنه با درک زندگی خود باروز یک یادبود است، و چنان که خودش گفته اگر این اتفاق نمیافتاد هرگز پیشهی نوشتن را آغاز نمیکرد. فیلم به شیوهای که تنها از کروننبرگ و از خلال لنزهای او برمیآید بسیار سوررئال و غریب است: گفتگویی با یک هنرمند گرفتار و درخشان، و ترسیم بیزاریاش از خود به شیوهای پریشانکننده و با این حال صادقانه و نافذ.
۴. اقتباس (Adaptation)
این فیلم، ضداقتباسی است «بر پایهی» «دزد ارکیده»ی سوزان اورلئان، کتابی که شخصیت مرکزیاش، چارلی کافن (نویسندهی فیلمنامه) مکررا در طول فیلم میگوید که فاقد تعارض، داستان، یا تغییر است، این فیلم به سادگی «کتابی دربارهی گلها» است. چارلی کافن فیلمنامه را با برادر دوقلویش دونالد، که وجود ندارد مینویسد، و با اینهمه نامزد اسکار میشود، و به تنها شخصیت داستانی و خیالیای بدل میشود که دست به چنین کاری زده است، و از همین رو لایق تجلیل است. نیکولاس کیج هر دو برادر را بسیار درخشان به تصویر میکشد و یکی از بهترین بازی هایش را در این فیلم میبینیم. همانطور که از کافمن انتظار میرفت، فیلم بسیار واقعی و گیرا است، و او هم ترسی ندارد از اینکه زخمها و روانرنجوریهایش را به جهان نشان دهد. این وضعیت حتی فرایند نوشتنش را بهبود میبخشد: همین نگاهکردن به نوشتن و یادگیری نحوهی نوشتن از تمام زوایا. به گمان چارلی نویسندگان باید با تمام نیرویشان بنویسند، در حالی که دونالد فکر میکند آنها باید آن بهاصطلاح «قواعد» را یاد بگیرند، و هر دو هم راست میگویند. فیلم پر از طنز و کنایه است، از جمله این واقعیت که فیلم دائما از صدای راوی روی تصویر استفاده میکند تا جایی که برایان کاکس در لحظهای بزرگ میگوید «خدا پشت و پناهتان باشد اگر از صدای راوی استفاده میکنید!» سرانجام، نتیجهی فیلم این است که اگر دارید نوشتن را یاد میگیرید، بهترین راه برای یادگیریاش دانستن قراردادهای متعارف است طوری که بتوانید با آنها بازی کنید، و کافن یکی از بهترین مثالهای این مسئله در تاریخ فیلم است.
۵. خون به پا میشود (There Will Be Blood)
شباهتهای بین کتاب «نفت!» اثر اپتون سینکلر و فیلم «خون به پا میشود» اثر پل توماس اندرسون بسیار کم و معدود است حتی اگر هر دو دربارهی صنعت نفت باشند، هر دو در کالیفرنیای اوایل قرن بیستم سپری شوند، و هر دو با تقلاهای کسی تا دم مرگ به پایان برسند. اندرسون در ابتدا نمیخواست که «نفت!» را اقتباس کند. در عوض، قصد داشت فیلمنامهای دربارهی دو خانوادهی فئودال طی سالهای اولیهی صنعت نفت بنویسد، اما به هیچ جا نمیرسید. پس ناگهان به «نفت!» برخورد کرد، و تصمیم گرفت تا از آن اقتباس کند، اما در هر صورت فیلمنامه تفاوت زیادی نسبت به رمان شناختهشدهاش دارد، و ما را با شاهکار کمیک، تاریک، و بیرحم اندرسون تنها میگذارد. نه تنها عنوان عوض شده است، بلکه اسامی تمام شخصیتها هم تغییر کردهاند: جیمز آرنولد راس در کتاب به جای دنیل پلینویو، جیمز «بانی» آرنولد راس جونیور به جای اچ. دابلیو. پلینویو، و همینطور دیگر موارد. «نفت!» بر شخصیت پدر متمرکز نمیشود. در عوض، پدر همواره یک شخصیت پشتیبان برای پسر است که خود نقش راهنما و پیشبرنده را دارد. اما فیلم دقیقاً برعکس داستان رمان پیش میرود. هر دو کتاب و فیلم لایق توجه و بررسیاند، و همین که «خون به پا میشود» را دیدید احتمالا سخت به یک شیربستنی میوهای خنک نیاز خواهید داشت.
۶. نگهبان ها (The Guardian)
این فیلم وفادارترین اقتباس در این فهرست است، فیلم نگهبانها اساسا رمان مصور الن مور و دیو گیبنز را گاهی نعل به نعل کپی میکند، خصوصا وقتی به صحنههایی با بازی دکتر منهتن و رورشاخ میرسد. عمدهترین تغییر در پایانبندی اثر رخ میدهد. در فیلم، اوزیماندی چارچوب دکتر منهتن را مشخص میکند طوری که انگار دارد چندین کلانشهر را منفجر میکند، در حالی که در رمان، یک تصادف بیگانه، یک سانحهی عجیبوغریب با منشأیی غیرزمینی، در نیویورک رخ میدهد. سایر تغییرات اسنایدر جزئیاند، هرچند گاه بسیار گسترده. یکی از این تغییرات از لحاظ تصویری روی میدهد: در حالی که ترکیببندیهای قاب اساسا مرهون کتاب هستند، اسنایدر با رنگهایی تاریکتر پیش میرود و تصمیم میگیرد که مقادیر زیادی رنگ آبی در تصویر بیاورد، در حالی که کتاب رنگهای بسیار روشنی دارد تا بدل به داستانی کمیک با یک ابرقهرمان باقاعده (هرچند اینطور نیست) شود. بهعلاوه، شخصیتها تغییر بسیارمهمی کردهاند: کتاب شخصیتها را بهصورت انسانهایی بسیار تأثرانگیز به تصویر میکشد که سعی دارند یک فانتزی غیرواقعگرایانه را زندگی کنند، در حالی که در فیلم، کارگردان زاک اسنایدر اساسا آنها را به ابرقهرمانها بدل میسازد. چنین تفاوتهایی فیلم را بسیار دوگانه کرده است؛ معمولا آنها که کتاب را دوست دارند به فیلمش علاقهای ندارند، و برعکس. جدا از این حرفها، «نگهبانها» لایق تمام مناقشاتیست که به پا کرد.
۷. سربازان کشتی فضایی (Starship Troopers)
رمان علمیتخیلی مناقشهبرانگیز رابرت ای. هاینلاین اساسا ایدئالهای فاشیستی را رواج میدهد و جدا از بیگانگان مزاحمش تکیهکلامهای نژادپرستانه دارد، طوری که در نتیجهاش کارگردان پل ورهوون تصمیم گرفت تا این رمان را هجو کند. ورهوون حتی کل رمان را نخواند چون آن را بسیار کسلکننده دید؛ او صرفا ابتدایش را مطالعه کرد، و از آنجا به بعد را خودش ساخت. بیشترین منبع الهام فیلم از تجربهی خود ورهوون بهعنوان یک پسربچه جوان میآید که طی جنگ جهانی دوم بزرگ شده. فیلم با نقدهای مختلفی روبرو شد: برخی منتقدان فیلم را به اشاعهی فاشیسم متهم کردند، در عین حالی که ورهوون، دانشآموختهها، و اکثریت منتقدان و بینندگان موافق بودند که فیلم به ایدئالهای فاشیستی کتاب به نحوی مطایبهآمیز نگاه میکند، و حتی بسیار مایهی تفریح میشود. در هر صورت همهمان خوشحالایم که او توانست چنین فیلمی خوبی بسازد.
۸. درخشش (The Shining)
هیچ فهرستی دربارهی اقتباس نمیتواند بدون فیلم درخشش اثر استنلی کوبریک کامل باشد. استفن کینگ پس از دادن حق ساخت فیلم به کوبریک عملا از این اثر نفرت داشت، او مینی سریال خاص خودش را برمبنای پرفروشترین اثرش تولید کرد هر چند خود سریال هم عمیقا ملهم از فیلم شده بود. فیلم از نظر انتقادی و تجاری بسیار مورد انتقاد قرار گرفت، که بیشتر به خاطر سرعت آرام فیلم بود و همینطور احتمالا بابت اینکه شباهتی به رمان نداشت، هرچند فیلم طی گذر زمان به تصدیق و تجلیل درخورش دست یافت. مشهورترین تصاویر فیلم را هیچ جا در کتاب نمیتوان یافت. خانوادهی توررنس اینجا هم وجود دارند، وقتی برای مدتی در هتل میمانند، جک رفتهرفته عقلش را از دست میدهد و دیوانه میشود، اما برای مثال هیچ هزارتو یا دوقلویی در کتاب وجود ندارد. یک تغییر قابلتوجه (اما ظاهرا ساده) این است که شمارهی اتاق اسرارآمیز در کتاب ۲۱۷ است و نه ۲۳۷. یک مستند کوتاه جالب هم دربارهی این فیلم ساخته شده که ارزش دیدن دارد، طوری که به بررسیِ تمام نظریاتی میپردازد که فیلم میتوانست دربارهشان باشد و با جزئیات توضیح میدهد که چطور این فیلم با خود داستان کتاب فرق دارد. فیلم «درخشش» را یکی از برجستهترین فیلمهای ژانر وحشت تا به امروز میدانند. ریتم آرام و لایههای نامتناهی رازآلودش برای دههها مخاطبان سینما را مجذوب خود کرده. دیدن این فیلم برای عاشقان سینما در هر جایی یک ضرورت است.
۹. فارست گامپ (Forrest Gump)
قطعا فیلمی به بیخطری فارست گامپ باید بر اساس داستانی به همین اندازه ایمن و بیخطر باشد؛ درست است؟ خب، ظاهرا فیلم برخی از جزئیات مهم را هجو میکند. در رابطه با طرح اثر و شخصیتها، فیلم و کتاب مثل نخودسبزها و هویجها هستند؛ هر دو در مورد مردی است با ضریب هوشی پایین که اتفاقی درگیر جنگ در آمریکا میشود، اوعاشق دختری به نام جنی است، اما خود فارست آنقدر که یک جان گوددمن است چندان از جنس تام هنکس نیست. در کتاب، فارست عوض آنکه صرفا یک کودن باشد یک عقبافتادهی بااستعداد است و همچنین استعداد بالایی برای ریاضیات دارد. این فیلم همچنین بسیاری از صحنههای داستان اصلی را حذف میکند. فیلم را نباید زننده دانست، بلکه احتمالا هنوز یکی از صادقانهترین و قابلنقلترین آثار ساختهشده در تاریخ سینما باشد، حتی اگر در بسیاری از صحنه هایش ما را درگیر احساسات کند. بیایید این واقعیت را دربارهی فیلم از یاد نبریم که از لحاظ فنی اعجاب انگیز است طوری که جان اف کندی، ریچارد نیکسون، و جان لنون به وسیله ی جادوی CGI در فیلم ظاهر میشوند این امرهمانقدر برای امروز تکاندهنده است که در زمانهی خودش.
۱۰. و مثل وندتا (V for Vendetta)
مشهور است که آلن مور از تمام فیلمهای ساختهشده بر اساس آثارش بیزار است، اما فیلم و مثل وندتا تصمیم میگیرد تا نسبت به داستان اصلی اش انصاف به خرج دهد در حالی که تغییرات خاص خودش را هم انجام میدهد تا روایت خودش را هم داشته باشد. یکی از بزرگترین شکایتهای مور دربارهی فیلم این است که چطور کتاب در مورد آنارشی و فاشیسم است اما فیلم هیچ چیز از «آنارشی» یا «فاشیسم» نمیگوید. طبیعت سیاسی کتاب قطعا هنوز در فیلم حاضر است، اما نه آنقدرها که در کتاب برجسته است. جدا از این نکته، لحن فیلم، تصاویر، و همچنین برخی نقاط داستانی متفاوت هستند. از لحاظ تصویری میتوان گفت که کتاب بسیار تاریک، و رویاگون است در حالی که فیلم واقعگرایانهتر به نظر میرسد؛ در هر دوی فیلم و رمان، تصاویر تکاندهنده هستند. شخصیت «وی» تقریبا به بهترین شکل نشان داده شده است، اما شخصیت «هر» بسیار متفاوت با رمان است. در کتاب، کار شخصیت اصلی عملا با گرفتن جای «وی» تمام میشود و به طور تحتاللفظی به «وی» جدید بدل میشود، در حالی که فیلم در پایان دچار چنین تغییر تاریک و رادیکالی نمیشود، و ماجرا با آتشسوزی و نابودی پارلمان بریتانیا خاتمه مییابد. کتاب به شیوهای بسیار افسردهکنندهتر و از نظر اخلاقی بسیار مبهمتر به پایان میرسد، در حالی که فیلم بسیار الهامبخشتر است، و پیام نیرومند اتحاد را در برابر سرکوب پیشنهاد میدهد.